تولد بابا مهدی جون

سلام ستاره ی ناز آسمون زندگی من و بابایی، خوبی گلم، دختر نازم حسابی هممون رو منتظر گذاشتی هاعزیزم 15/10/90 سی و یکمین سالگرد تولد بابا مهدی جون بود، میبینی دختر نازم تو هم قراره مثل بابایی جونی توی دی ماه بدنیا بیای ولی هنوز معلوم نیستکه تاریخ دقیقش چه موقعهست

؟/10/90 و ما همچنان منتظرورود دختر نازمونیم. خوب داشتم از تولد بابایی می گفتم ،بابایی جونی نمی خواست امسال براش تولد بگیرم هی می گفت آخه تو اذیت می شی ولی من آخر کار خودمو کردم و همه رو دعوت کردیم و بالاخره برا بابایی جشن گرفتیم، راستی دوست جونتم یعنی دختر عمه مهسا جونتم اومده بود بابا واسه خودش خانمی شده بود دیگه ،من نمیدونم پس دخمری ما کی می خوان تشریف بیارن دیگه ، آخه ستاره جونم حسابی جات تو تولد بابایی خالی بود ، همه شدیدا از اومدن تو صحبت می کردن ، دایی هادی اینا که دیگه خسته شدن ،خاله فاطمه از اونور هی قر می زنه پس دختر تو کی می خواد به دنیا بیاد ، من هم از زبون تو هی می گم نمیخوام بیام ،چه کارم دارین.خلاصه جشن تولد بابایی جونت تبدیل شده بود به بحث در مورد اومدن جناب عالی و حرکات و شیرین کاری های مهراوه خانم دختر عمه ی تازه واردتون.بالاخره به زور تونستیم همه رو دور هم جمع کنیم و مراسم کیک برون و شمع فوت کنون رو بگیریم کلی هم عکس گرفتیم و خلاصه حسابی خوش گذشت .امیدوارم این روز بیاد موندنی به همسر عزیزم و بابای گل شما خوش گذشته باشه ، انشاءالله تولد 120 سالگی بابا مهدی جون رو باهم جشن بگیریم.