دس دسی ستاره دسی
مبارکه و مبارکه،
چی مبارکه...مگه نمیدونیییییی؟!!!
امروز ستاره ی نازنین مامان و بابا 8 ماهش تموم میشه و به سلامتی وارد نهمین ماه زندگیش میشه.
دختر نازم نمیدونی چقدر خوشحالم از اینکه خدای مهربون شما رو به زندگی ما هدیه داده ،آخه شدی همه چیز خونمون،شدی همه ی فکر و ذکر من و باباجون، با شیرین کاریها و خنده های زیبات هم که دل همه رو بردی...
یکی دو روز پیش خونه ی بابابزرگی بودیم ، بابا بزرگ داشت باهات بازی میکرد و هی میگفت دست دسی که یه دفعه شما هم شروع کردی به دست زدن ، بابابزرگی همه رو صدا کرد و گفت بیاید ببینید داره دست میزنه و خلاصه ما هم ذوق زده هی میگفتیم دست دسی و ازون روز تا الان تا اسم دست رو میشنوی شروع میکنی به دست دسی کردن مثلا دیروز که داشتم مامیت میکردم یه لحظه گفتم دست نزن به مامیت که دیدم شروع کردی به دست دسی کردن، بابا مهدی هم که از سر کار برگشت و دید یاد گرفتی که دست بزنی کلی ذوقزده شد و قربون صدقه ی دختر نازش رفت و حالا دیگه تا از سر کار میاد میگه دست دسی،و شما هم با اون دستای کوچول موچولوت شروع میکنی به دست زدن.
راستی یه کلمه رو هم با مفهومش یاد گرفتی و تکرار میکنی، داشتی با یه مجله بازی میکردی که به عکس نی نی برخوردی خیلی دوسش داشتی و هی با شوق بهش خندیدی منم با دست به عکسه اشاره کردم و گفتم نی نی،نی نی و بعد از چند بار تکرار من، یه دفعه گفتی نی نی وخندیدی الانم تا عکس نی نی رو بهت نشون میدم و میگم نی نی شما هم خیلی با مزه میگی نی نی...
مادر جون مهراوه هم از همدان یه سوغاتی خیلی قشنگ برات اوردن که خیلی دوستش داری ، یه گوزن خوشگل که با کمک ما میشینی روش و وقتی ما میگیم هی برو شما هم میگی هی،هی وخودت رو روش تکون میدی اینم چند تا عس با گوزنه:
ستاره خانم گوزن سوار:
راستی با پارک و تاب بازی هم میونه ی خیلی خوبی داری
وقتیم که از پارک بر میگردیم تا میگیم تاب تاب عباسی شروع میکنی مثل تاب جلو وعقب میری اینم چند تا عکس از تاب بازی ستاره جونی: