ستاره ستاره ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

بابا و مامان و نی نی ناز

شیرین زبونیهای ستاره جونی

ستاره جونم دیدی به قولم عمل کردم و زود زود اومدم تا دوباره با صحبت از تو و شیرین زبونیات وبلاگت رو زیبا تر کنم. ستاره ی قشنگ مادر ، امروز دقیقا 1 سال و 8 ماه و 20 روزه که خدای مهربون تو رو به زندگی من و بابا جون هدیه داده، که مصادفه با چه روزیه؟؟؟؟اگه گفتی؟؟؟؟؟ آفرین دختر با هوشم امروز ششمین سالگرد ازدواج من و بابا جونه ،چه روز قشنگ و به یاد موندنی بود اون روز، یادش بخییییرر، چقدر زود گذشت به قول معروف عین برق و باد میگذره این روزگار و حالا تو خونه ی ما یه خانم کوچولوی ناز و دوست داشتنی مثل یه ستاره میدرخشه ، خدایا به خاطر همه چیز ازت ممنونم.               &...
20 مهر 1392

دلتنگیهای مادرانه

                                               ستاره ی عزیزم از اینکه دیر به دیر وبلاگت رو آپ میکنم خیلی متاسفم دوست دارم مثل قبل میتونستم هر چند روز یه بار کارهای  شیرینت رو برات تو وبلاگ قشنگت بنویسم،اما عزیز دل مامان این چند وقته هم به اینترنت دسترسی نداشتم و هم سرم خیییییلی شلوغ بود ، اما با اومدن دوبارمون به تهران و دسترسی به اینرنت قووووووووول میدم که از این به بعد زودتر وبت رو آپ کنم،قببببووووول!!!؟؟...
11 مهر 1392

ستاره جونی تولدت مبارک

با سلام به همه ی دوست جونیای ستاره،از اینکه یه مدت طولانی نتونستم بیام و وبلاگ ستاره رو آپ کنم خیلی متاسفم،آخه از وقتی به کرج نقل مکان کردیم به اینترنت دسترسی نداشتم . واما...ماجرای تولد١سالگی زنبور کوچولوی خونه ی ما  ستاره جونم من از وقتی هنوز چند ماهت بیشتر نبود تو فکر تولد 1سالگیت بودم و دوست داشتم واسه دختر نازمون یه تولد خیلی خوب بگیریم،با کلی شوق و اشتیاق میرفتم تو سایتای تولد بچه ها و تمای تولد و میدیدم و برای جشن تولدت کلی برنامه ریزی میکردم تا بالاخره جشن تولد زنبوری رو برای تولد دختر نازمون انتخاب کردیم و تصمیم گرفتیم یه جشن تولد شلوغ وبا حضور همه ی دوستا و آشناها برگذار کنیم ولی از اونجایی که اون روزا تاز...
3 تير 1392

9ماهگیت مبارک

9 ماهه که خدای مهربون به آسمون زندگیمون یه هدیه داده،یه ستاره ی ناز و هر روز که میگذره درخشانتر میشه و زندگیمونو روشن و روشنتر میکنه، خدا جونم شکرت. ستاره جونم نه ماهگیت مبارک باشه عزیز دلم تو این مدتی که نتونستم بیام و وبلاگت رو آپ کنم خیلی بزرگتر شدی و دلبریات هم بیشتر شده ،دختر نازم دیگه حالا میتونی کاملا چهار دست و پا راه بریو حتی دیگه از حولت میخوای پاشی راه بری دستت رو به هر چیزی که کنارت باشه میگیری و بلند میشی اما چون هنوز پاهای کوچمولو وتوپولیت جون ندارن زودی میشینی ، قربونت برم دیگه حسابیه حسابی فضول شدی و همه جای خونه سرک میکشی و هر روز بلکه هر لحظه یه جای جدیدو کشف میکنی قبلا که نمیتونستی چ...
8 آبان 1391

دس دسی ستاره دسی

مبارکه و مبارکه،   چی مبارکه...مگه نمیدونیییییی؟!!! امروز ستاره ی نازنین مامان و بابا 8 ماهش تموم میشه و به سلامتی وارد نهمین ماه زندگیش میشه. دختر نازم نمیدونی چقدر خوشحالم از اینکه خدای مهربون شما رو به زندگی ما هدیه داده ،آخه شدی همه چیز خونمون،شدی همه ی فکر و ذکر من و باباجون، با شیرین کاریها و خنده های زیبات هم که دل همه رو بردی...                                                 یک...
26 شهريور 1391

گوشه گشنان

سلام به گوشه گشنان مامان و بابا ، ستاره جونی خونه ی ما عزیز دلم می دونم الان که این پست رو بخونی برات سوال پیش می اد که گوشه گشنان دیگه چیه پس بذار برات واژه ی گوشه گشنان رو توضیح بدم ، جونم واسه ی دختر نازم بگه که گوشه گشنان واژه ایه که مامان یعنی بنده وقتی که حرسش میگیره و نمیتونه جلوی خودش رو بگیره خطاب به دختر نازش بکار میبره که میشه گفت از واژه ی قشنگ قشنگان گرفته شده ، حالا متوجه شدی دختر نازم ستاره جونم فردا یعنی 27 مرداد 1391 هفت ماهت تموم میشه و وارد هشتمین ماه از ورودت به این دنیا میشی و من همچنان در عجبم از این گذر زمان که حتی دیگه سریعتر از برق و باد هم میگذره، راستی دیروز تولدم بود اولین تولدم با وجود یه فرشته ی نا...
26 مرداد 1391

ستاره بازیگوش

سلام دختر کوچولوی بابایی امروز 6 ماهو 10روز از زندگی قشنگت میگذره و منو مامانت به خاطر بودن وجود دختر نازمون  اینقدر بهمون خوش گذشته که این گذره زمان رو متوجه نشدیم و هر روز از خدای مهربون به خاطر دادن این هدیه دوست داشتنی تشکر میکنیم  ستاره جان تازگی کم کم داری  بازیگوش تر میشی و می خوای چهار دستو پا بری و به به طرف هرچیزی که اطرافت باشه برمیگردی و میخوای با دستای کوچولوت اونو بگیری و ماهم باید خونرو پاک سازی کنیم تا دختر کوچولومون آسیب نبینه مامانت هی برات غذا درست میکنه و تو هم به جای خوردن یا پاتو میزنی به ظرف غذا و یا دستتو میزنی توش و خلاصه هر کاری میکنی که نذاری قاشق تو دهانت بره
5 مرداد 1391

اولین مروارید ستاره جونی

چند وقتیه که یه چیزی دختر نازمو خیلی اذیت میکنه ، لثه هاش می خواره و هی نق میزنه من حدث زده بودم که می خواد دندون در بیاره ولی از طرفی هم همه می گفتن که حالا زوده تا اینکه چند روز پیش ( چهارشنبه 17/3/91 )وقتی که با ستاره در حال بازی بودم و اون میخندید دیدم یه چیز سفید مثل یه مروارید کوچولو روی لثش می درخشه با دقت که نگاه کردم دیدم بببببببله دندونش نیش زده ، با خودم گفتم پس بگو چرا دخترم هر چیزیو میدم دستش میکنه تو دهنشو با حرس اونو گاز میزنه ... خلاصه این شد که تصمیم گرفتیم طبق رسمی که هست آش دندونی بپزیم ،خاله ای ستاره هم براش کارت طراحی کرد و روش عکس ستاره جونو زد و شعر دندونی رو هم روش نوشت ، تا به هر کسی که...
23 خرداد 1391